کد خبر: ۲۱۳۴
۰۶ دی ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

42 سال شروع کسب روزی، با رخصت از زورخانه

انگار گود زورخانه عبادتگاه و خلوتگاهی میان او و خداست که نجوا‌های دلشان را به آسمان می‌برد. محمدی از خودش می‌پرسد کدام ورزش است که این چنین مرا به خدا نزدیک کند. تقدسی که در روح زورخانه جاری است او را مشتاق می‌کند تا دیگر دل از آن برندارد. ۴2 سال است که هر روز پیش از اینکه بسم‌الله بگوید و کرکره مغازه‌اش را بالا بدهد به میان گود زورخانه می‌رود و مدد از ذکر یاعلی می‌گیرد.

احمد محمدی از سال ۵۸ وارد گود زورخانه می‌شود و تاکنون دل از آن برنداشته است. پیش از آن چند سالی را به سراغ ورزش‌های رزمی رفته است. آسیب‌های متعدد و جدیتی که در ورزش‌های رزمی لازم است با روحیه او جور در نمی‌آید. کنگ‌فو را کنار می‌گذارد، اما دست روزگار او را به محفل دیگری می‌کشاند. جایی که مدام نام علی‌ابن ابی‌طالب بر زبان‌ها جاری است. 

برای اولین بار به زورخانه شهدا می‌رود تا تماشاگر گودی باشد که نام علی (ع) از آن برمی‌خیزد و در جان ورزشکارانش می‌نشیند. شب اول که خم می‌شود تا از در زورخانه وارد شود باورش نمی‌شود اشتیاق او را به جایی می‌رساند که سال‌های سال آنجا بشود پاتوق حالِ خوب و بدش. هر که لباس باستانی بر تن کرده پیش از آن خود را با وضو آراسته است. 

انگار گود زورخانه عبادتگاه و خلوتگاهی میان او و خداست که نجوا‌های دلشان را به آسمان می‌برد. محمدی از خودش می‌پرسد کدام ورزش است که این چنین مرا به خدا نزدیک کند. تقدسی که در روح زورخانه جاری است او را مشتاق می‌کند تا دیگر دل از آن برندارد.

 ۴2 سال است که هر روز پیش از اینکه بسم‌الله بگوید و کرکره مغازه‌اش را بالا بدهد به میان گود زورخانه می‌رود و مدد از ذکر یاعلی می‌گیرد. او یک باستانی‌کار قدیمی است که سعی می‌کند مرام پهلوانی را از میان گود به میان زندگی‌اش بیاورد. 


من در این گود صداقت دیده‌ام!

محمدی معتقد است دعا‌هایی که زمزمه هر لحظه و هر حرکت در گود می‌شود مقدمه‌ای است برای اجابت. بار‌ها این اجابت را با گوشت و پوست و استخوان لمس می‌کند. تکرار نام ائمه اطهار در تمام دم‌هایی که از سینه خسته و به عرق نشسته ورزشکار برمی‌خیزد آن‌قدر هوای زورخانه را معنوی می‌کند که دعاهایشان را به آنجا می‌آورند و حاجت‌ها را از کف گود به آسمان می‌فرستند. می‌گوید: «هر ورزشی درجه اول برای سلامتی جان و تن آدم مفید است. 

صفا و صمیمیت و ادب و موی سفید و سوق دادن به سوی نام ائمه از ویژگی‌های اخلاقی این ورزش است

ورزش آدم را از حاشیه دور می‌کند. گود زورخانه جایی است که هیچ حاشیه‌ای ندارد. تو در متن ورزشی و روحت در میان واژه‌های مقدس جلا می‌یابد. هیچ حرف زشتی از دهان کسی که باستانی کار است بیرون نمی‌آید. من تا به حال ندیدم کسی که آلوده به این ورزش شده است به دنبال مسائل دیگر برود.»

خلوص حاکم بر روح این ورزش جاذبه‌ای دارد که او را ۴2 سال ثابت قدم در این راه نگه دارد. می‌گوید: «صفا و صمیمیت و ادب و موی سفید و سوق دادن به سوی نام ائمه از ویژگی‌های اخلاقی این ورزش است. من این صداقت را در چهره پهلوانان گود زورخانه دیده‌ام.»


بدون گود پکرم!

او که حالا خودش مو سپید کرده این راه است خوب یادش مانده است زمانی که قوت جوانی را در بازوهایش دارد چطور از مرام و مسلک پهلوانی حظ می‌برد. الان هنوز همان ماجرا است. می‌گوید: «در گود زورخانه از نوجوان ۱۶ ساله هست تا پیرمرد ۹۰ ساله. همه در کنار هم ورزش می‌کنند بدون هیچ تقابلی. 

من وقتی در سن کم وارد این گود شدم چرخ‌های آخر ورزش برایم جذابیت داشت. میل زدن و چرخش‌های آخر برای بیننده جاذبه‌ای ایجاد می‌کند تا دوباره دلش برای گود تنگ شود. برای من یکی دو شب کافی بود که از کنار گود به وسط آن بروم. از هفته دوم من هم به عنوان یک ورزشکار نوپا به وسط گود می‌رفتم و ورزش می‌کردم.

 ورود من به گود به شیفتگی‌ام به آن منجر شد تا الان که 61 سالم است اگر یک روز به میان گود نروم حال دلم روبه‌راه نشود. اگر یک روز نروم شبیه کسی هستم که جیبش را زده‌اند و خسارت مالی زیادی خورده است، پکرم.»


هر روز به زورخانه می‌روم

او سال‌هاست صبح ساعت حدود ۵:۳۰ از منزل راه می‌افتد تا حدود ۶ صبح لباس تن کرده باشد و در گود مشغول گرم کردن باشد. مجتمع پهلوانی آستان قدس در چهارراه خیام جایی است که روبان افتتاحش به دست او و دوستان پیش‌کسوتش بریده شده است. او بزرگ شده خیابان چمن است و هنوز پدرش در همان محله زندگی می‌کند. 

برایش فرقی ندارد که زورخانه نزدیک به خانه‌اش باشد یا نه. چه آن زمانی که گود شهدا در نزدیکی منزلشان است و چه حالا که زورخانه از محل سکونتش فاصله دارد دست از این رسم روزانه نکشیده است. او روزش را با دو رکعت نماز و یک ساعت ورزش باستانی شروع می‌کند. انگار ورزش باستانی برای او به یک آیین تبدیل شده است که نمی‌تواند کنار بگذارد.

هر روز کارم همین است. تا حدود هشت ونیم به خانه برمی‌گردم. صبحانه‌ای صرف می‌کنم و به مغازه می‌آیم. این قدر علاقه داشتم که هیچ مانعی مرا از ورزش باز نمی‌داشت

 عاشقی این حرف‌ها را نمی‌شناسد و هیچ چیز جز عشق نمی‌تواند به ماندن ۴2 ساله او در گود معنا ببخشد. حتی پسرش که تلاش کرده است همراه پدر شود بعد از چند روزی از این کار دست کشیده است. بچه‌ها به این همت پدر آفرین می‌گویند. ۲ پسر دارد که هر دو اعتراف کرده‌اند که برایشان سخت است که بخواهند به این روشمندی صبحگاهی رو بیاورند.

 اکنون حدود ۴۰ نفر صبح به صبح دور هم جمع می‌شوند و ذکر می‌گویند و میل می‌زنند. کافی است یک نفر یک هفته پشت سر هم به زورخانه بیاید تا عیارش معلوم شود که اهل گود است یا نه. او مرد این میدان است و ثابت کرده که هیچ چیز نمی‌تواند میان او و معشوقش فاصله بیندازد.

 محمدی می‌گوید: «هر روز کارم همین است. تا حدود هشت ونیم به خانه برمی‌گردم. صبحانه‌ای صرف می‌کنم و به مغازه می‌آیم. این قدر علاقه داشتم که هیچ مانعی مرا از ورزش باز نمی‌داشت. هیچ وقت خسته نشدم و بین ورزشم فاصله نیفتاده است.»


الفبای زورخانه!‌

می‌خواهد از الفبای زورخانه برایمان بگوید. می‌خواند: «لافتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار». رسمشان جوانمردی و فتوت است و مرامشان پیروی از شاه جوانمردان. برایم حرم را مثال می‌زند. جایی که هرکسی پا به میان صحن و سرایش می‌گذارد روحش به پرواز در می‌آید.

 می‌گوید: «وقتی حرم می‌روی هزاران غم در دلت است، ولی به محض اینکه چشمت به آن گنبد و بارگاه می‌افتد ناخودآگاه حالت عوض می‌شود. حرف‌هایی به امام می‌گویی و خلوت می‌کنی و حاجت می‌خواهی. با هزاران سنگینی وارد حرم می‌شوی، ولی سبک بیرون می‌روی. چه اتفاقی برایت می‌افتد؟ چه چیزی آنجا گرفته‌ای که تو را آرام کرده است.

 چرا ما می‌گوییم گود زورخانه مسجد دوم ماست؟ احساسم این است که اینجا همان حس حرم امام رضا (ع) را به آدم می‌دهد. با وضو وارد می‌شویم و با وضو خارج می‌شویم. در این بین ناروا نمی‌گوییم. چهار تا مو سفید می‌بینیم. کسانی که متواضع هستند و هیچ حرف زشتی از آن‌ها نمی‌بینیم. دیدن این خوب‌ها باعث می‌شود که خودت را با آن خوبی وفق بدهی. جایی که به جز سلام و سلامتی و دعا در آن جاری نمی‌شود.

 حضور در این فضا حالت را خوب می‌کند. گود ورزش باستانی ما را به سمت نیکی سوق می‌دهد. کسانی که وارد این گود می‌شوند اهل نماز هستند و اگر نباشند اهل آن می‌شوند. جایی که مدام ذکر صلوات است و نام ائمه می‌آید. من خودم از هر نظر نتیجه گرفته‌ام. هم روحی و روانی و هم جسمی. هم بیرونی و هم درونی. من ثمرات زیادی را از ورزش باستانی کسب کرده‌ام.»


ما روی هم حساب می‌کنیم

هر وقت مشکلی داشته باشند یا گرفتاری آن‌ها را به تنگ بیاورد به سراغ هم‌گودی‌هایشان می‌روند و از آن‌ها مدد می‌گیرند. سال‌ها کنار هم چرخ زدن دل‌هایشان را به هم نزدیک کرده است. اگر کسی دخل و خرجش با هم نخواند یا به کمک نیاز داشته باشد می‌داند می‌تواند روی گود جوانمردان حساب ویژه‌ای باز کند.

 بار‌ها این ماجرا تکرار شده است. آن‌قدر که انگار گره‌گشایی جزو آیین زورخانه است که باید بر آن اهتمام داشته باشند. می‌گوید: «خیلی پیش آمده که یکی از بچه‌ها برایش تنگنای مالی پیش بیاید. همین که بچه‌ها متوجه این موضوع شوند دست به کار می‌شوند تا این سد را در برابر او بشکنند.

در هر زمینه‌ای که حساب کنی با همراهی یکدیگر کار‌ها را پیش برده‌ایم و مشکلات را حل کرده‌ایم. این خاصیت زورخانه است

 همه دست به دست هم داده‌ایم و آن گرفتاری را حل کرده‌ایم و آخرش همه خوش‌حال بوده‌ایم. گاهی هم مشکل غیرمالی پیش می‌آید. یک بار بچه یکی از باستانی‌کار‌ها تصادف کرده بود. آنجا هم دور هم جمع شدیم و همفکری کردیم. حتی شده با یکدیگر به خانه کسی که با او تصادف کرده رفتیم و رضایتش را جلب کرده‌ایم. اگر بدانیم کسی مشکلی دارد به اتفاق به کمکش می‌رویم. چه مالی و چه غیرمالی. در هر زمینه‌ای که حساب کنی با همراهی یکدیگر کار‌ها را پیش برده‌ایم و مشکلات را حل کرده‌ایم. این خاصیت زورخانه است.»

مراسم گلریزان برای وقت‌هایی است که کسی گرفتاری داشته باشد. یک لنگ ساده میزبان مهربانی کسانی می‌شود که دلشان می‌خواهد گره از کار گرفتاری بگشایند. گاهی کسی بیمار است یا جوان دم بخت دارد لنگ مهربانی پهلوانان پذیرای نیکی کسانی می‌شود که می‌خواهند هم آبرو را حفظ و هم مشکل را حل کنند. پهلوانان یکدیگر را در مصائب و مشکلات هم تنها نمی‌گذارند. آن‌ها به هم ثابت کرده‌اند که پشت‌گرمی هم هستند و می‌توانند روی هم حساب باز کنند. آن‌ها در خوشی و ناخوشی یکدیگر شریک می‌شوند.


سادات بالای گود جا دارند

آن‌ها که قدیمی‌تر هستند می‌دانند احترام به سادات چقدر در میان مردم رایج بود. زمانی که حتی بزرگ‌تر‌ها جلوی پای سادات راه نمی‌رفتند و پیش از او قدم از چارچوب در بیرون نمی‌گذاشتند. کسانی که جلوی پای اولاد پیامبر قیام می‌کردند و صدایشان را در برابر او بالا نمی‌بردند. تکریم ریش سفید و تجربه چنان در میان مردم جا افتاده بود که سن و سال بالا ورای همه چیز باعث احترام بود.

رسم‌هایی که حالا دیگر در زمانه ما رنگ و بویش را از دست داده است، اما هنوز در گود زورخانه پابرجاست. محمدی می‌گوید: «یکی از خصوصیات ورزش زورخانه احترام به پیش‌کسوت است. در این محیط معنوی به ویژه به سادات و به روحانی احترام می‌گذارند. رسمی که هنوز در همه زورخانه‌ها جای خودش را دارد.

 برای سادات فرقی ندارد که او مبتدی باشد یا کشته‌کار. اگر کسی هم پیش‌کسوت باشد و هم سادات که جایگاه خودش را دارد. ولی برای کسی که تازه وارد گود شده است، ولی منتسب به اهل بیت است ما همان ارزش را قائل هستیم. او را جلوی سردم که بالاترین جای گود زورخانه است منتقل می‌کنند. چون سید است.»


هرچه داری مال بیرون گود است

بالاترین جای زورخانه جایگاهی است که مرشد برآن تکیه کرده است و ضرب می‌زند. پایین سردم بالاترین مرتبه و ارزش را در آداب زورخانه دارد. جایی که پیش‌کسوت‌ها و سادات در آن محل می‌ایستند. دور تا دور این گود را به ترتیب کسوت دیگر ورزشکاران قرار می‌گیرند. هنوز باورمان نمی‌شود که جوان امروزی بتواند غرورش را زیر پا بگذارد و در پایین گود ورزش کند. محمدی، اما توضیح می‌دهد: «کسی که به این ورزش روی بیاورد و در زورخانه راه پیدا کند دنبال این حرف‌ها نیست.من بالغ بر ۴۰ سال است که زورخانه می‌روم، ولی برایم فرقی ندارد که پایین یا بالای گود بایستم.

بعد از این مدت من صاحب ضرب هستم، ولی اگر مبتدی بالای دست من بایستد هرگز به او اعتراض نمی‌کنم. بچه‌های پیش‌کسوت معمولا اعتراض نمی‌کنند، ولی به مرور خودش متوجه شود و در جای خودش می‌ایستد. کسی که وارد زورخانه می‌شود خم می‌شود و بر زمین بوسه می‌زند تا تواضع را بیاموزد. زورخانه‌های قدیمی درهایش را کوتاه می‌ساختند تا هرکس وارد می‌شود خم شود. می‌خواستند اگر غرور و تکبری در وجود کسی است آن را دم در بگذارد و وارد گود شود. هرچه هست باید بیرون بگذاری و با تواضع وارد شوی.»


من صاحب ضربم!

حتی اگر یک بار هم وارد گود زورخانه شده باشی متوجه شده‌ای که گاهی زنگ به صدا در می‌آید و گاهی ضرب نواخته می‌شود. ابتدا به ساکن شاید کسی برایش معلوم نباشد که چرا این ضرب و زنگ نواخته می‌شود یا چرا گاهی باستانی‌کار‌ها صلوات می‌فرستند، اما هر اتفاقی که روی سردم اتفاق می‌افتد برای کسانی که میان‌دار گود هستند، معنا دارد.

 محمدی درباره این اتفاقات توضیح می‌دهد: «کسانی هستند که در زورخانه صاحب زنگ هستند. کسانی که عرق ریخته‌اند و استخوان در این راه خرد کرده‌اند. کسانی که پیر این کار هستند صاحب زنگ هستند. ما کسانی را داریم که حدود ۷۰ سال می‌شود که وسط گود است. کسانی را داریم که کاپ و مقام دارند. در این ورزش به اعتباری رسیده‌اند.

موقع شهادت‌ها به احترام ائمه گود زورخانه تعطیل می‌شود. در زمان ولادت‌ها هم جشن داریم و ضربی می‌زنند که در شأن میلاد باشد

برای این افراد در بالا و پایین گود و بدو ورود و زمان خروج برایشان زنگ نواخته می‌شود. این افراد در همین مشهد به تعداد انگشتان دست هستند. کسانی که بلدِ این کار هستند با ورودشان زنگ به صدا در می‌آید و صلوات فرستاده می‌شود. من خودم دارای ضرب هستم. 

چند سالی که از ورزشت می‌گذرد و پیش‌کسوت کار تشخیص می‌دهد که قواعد ورزش را بلد هستی ابتدا به ساکن صلوات برایت می‌فرستند و بعد صاحب ضرب می‌شوی و در نهایت صاحب زنگ می‌شوی. من حدود پانزده سالی هست که صاحب ضرب هستم. به محض ورود به زورخانه و گود و زمان خروج از گود و زورخانه ضرب می‌زنند.

همراه با صلوات و ضرب و زنگ، مرشد نام پهلوان را به زبان می‌آورد و ورودش را اعلام می‌کند. البته کسانی که اهل این ورزش هستند خودشان آدابی را رعایت می‌کنند. آن‌ها دعا را بالاتر از خودشان می‌دانند و در هنگامی که دعا خوانده می‌شود وارد گود نمی‌شوند تا اتصال دعا قطع نشود. اگر کسی ورزشکار باشد خودش می‌داند موقعیت هست وارد گود شود یا خیر؟ موقع شهادت‌ها به احترام ائمه گود زورخانه تعطیل می‌شود. در زمان ولادت‌ها هم جشن داریم و ضربی می‌زنند که در شأن میلاد باشد.»


باستانی ورزش اخلاق است

البته کسی که نام علی (ع) از زبانش نمی‌افتد دیگران از او انتظار دیگری دارند. محمدی هم این را می‌داند و معتقد است باید سیمای ظاهرت با سیمای رفتارت همخوانی داشته باشد: «کسی که دم از علی (ع) می‌زند باید به منش او هم اقتدا کند. در طول روز هم این ذکر همراه ماست. همیشه به خودم می‌گویم آنچه برای خودت می‌پسندی برای دیگران هم بپسند.

 در کارم هم این را اعمال می‌کنم. اگر این جنس را بخواهم به قیمتی بفروشم خودم را جای خریدار می‌گذارم که آیا دوست دارم این اتفاق برای خودم بیفتد؟ کسی که دنبال ورزش پهلوانی باشد و به آن وفادار باشد در همه زمینه‌ها زبانش قفل می‌خورد. نمی‌تواند شبیه دیگران باشد.»

بار‌ها شده که در ترافیک بمانند یا پشت فرمان بنشیند و کسی به او تعدی کند، اما به جایش به او گفته «اگر از طرف من مشکلی پیش آمد عذرمی‌خواهم. اجازه می‌دهید من بروم» اخلاق آرامی که از ماندن زیاد در گود به آن‌ها رسیده است تا نه اهل فحاشی باشند و نه پرخاش.

 این موضوعی است که محمدی بر آن صحه می‌گذارد: «ورزش باستانی ورزش اخلاق است. اینجا اگر آمدی و از لحاظ بدنی عضله‌هایت بزرگ‌تر شد قرار نیست به کسی زور بگویی. چنین چیزی در ذات یک باستانی کار نیست و نخواهد بود.»‌
نمی‌شود هر روز ذکر علی (ع) بگویی، ولی مرام حضرت را نداشته باشی.

 محمدی می‌گوید: «جایی اگر کسی را ببینم که دعوا می‌کنند تا صلح وصفا ندهم رها نمی‌کنم. حاج اصغرآقایی داشتیم که به مغازه من می‌گفت حسینیه ارشاد. گاهی می‌بینیم دو نفر با هم مشکل دارند سعی می‌کنم آن‌ها را با هم صلح و صفا بدهم. این اخلاق میان خانواده‌ام هم جا افتاده است. خیلی از مشکلات فامیل را خدا لطف کرده است تا به دست من حل شود.»



ما تعمیرکار بودیم نه تعویض‌کار!

تلویزیون کوچک رنگی ۳۵ سال است در مغازه‌اش که خود سابقه ۳۸ ساله دارد مشغول مخابره اخبار است. از زمانی که هنوز گاراژدار‌ها به اوج شلوغی خود نرسیده و خیابان‌ها خاکی و مملو از زمین‌های خالی است تا الان که رفت و آمد به دشواری در راستای بولوار کوشش انجام می‌شود.

 در خیابانی که خبری از یک واحد مسکونی هم نیست و زمانی خیابان خاکی و محل آمد و شد ماشین‌های سنگین و سواری بوده است. محمدی باتری‌ساز قدیمی این خیابان است که حالا در راستای همان پیشه به فروش باتری مشغول است. می‌گوید: «من ۵ کارگر داشتم که بیمه مرا اذیت می‌کرد. 

آن زمان قطعه‌ای نبود. لوازمی در اختیارمان نبود. هر چیزی را که باز می‌کردیم سعی می‌کردیم تعمیرش کنیم و اگر لازم بود بخشی از آن را هم از نو بسازیم، ولی دور نیندازیم

رئیس بیمه به من گفت: کارگرهایت را بیرون بینداز تا اذیتت نکنند. همین حرف مرا به فکر واداشت که وقتی قرار نیست بیمه با من کنار بیاید پس کارم را عوض کنم. تعمیرات را جمع کردم و به فروش رو آوردم.» محمدی متولد ۳۹ است و از وقتی که می‌تواند تا حدودی از پس خودش بر بیاید مشغول به کار است. آغاز ۱۳ سالگی‌اش با ورودش به بازار کار همراه می‌شود. 

حدود ۶ سال شاگردی کرده است و بعد به خیابان کوشش می‌آید و تعمیرگاه خودش را دایر می‌کند. می‌گوید: «آن زمان مردم تعمیرکار بودند، ولی الان تعویض‌کار هستند. آن زمان قطعه‌ای نبود. لوازمی در اختیارمان نبود. هر چیزی را که باز می‌کردیم سعی می‌کردیم تعمیرش کنیم و اگر لازم بود بخشی از آن را هم از نو بسازیم، ولی دور نیندازیم.

 الان هنوز قطعه را ندیده‌اند می‌گویند برو بگیر عوضش کنیم. زمانه فرق کرده است. حتی سیستم خودرو‌ها هم خیلی فرق کرده است. آن زمان ما نماینده تعمیر شعبه تهران باتری در کل مشهد بودیم. باتری‌هایمان یک سالی ضمانت داشت و بدون گرفتن دیناری برای مشتری تحویل می‌دادیم. آن زمان باتری‌ها پرس نبود و تعمیر می‌شد.الان همه قطعات خودرو را تعویض می‌کنند. تعمیری در کار نیست.» 

شروع استادکاری‌اش همین مکانی است که حالا فروشگاه است. حدود ۱۲ سال به کار مورد علاقه‌اش که تعمیر باتری است اقدام می‌کند و بعد فروشنده می‌شود: «خودم کار تعمیر را بیشتر دوست دارم.» مشتری‌هایش بیشتر دارندگان خودرو‌های سنگین و کشاورزی است. این خیابان به گاراژ‌ها و تردد ماشین‌های سنگین شهره است.

 اگر چه سال‌ها از این ماجرا می‌گذرد و گاراژ‌های ماشین‌های بزرگ به بیرون شهر انتقال یافته است و گاراژ‌های کنونی هویت‌شان یکی یکی به تعمیرگاه ماشین‌های سبک تغییر کاربری می‌دهند. گاراژ‌های قدیمی را یاد می‌کند مانند گاراژ نور و برج‌علی را که صاحبش مسجد امام علی (ع) را ساخت. 

مردی که فرزندی نداشت و برای بعد از مرگش باقیات و صالحات به جای گذاشت. همسایه‌های قدیمی‌اش را یکی یکی نام می‌برد که یا اول اسمشان مرحوم می‌آید و یا به آخرش خدا بیامرزدشان اضافه می‌کند. نام چند تا تعمیرکار ماشین سنگین را هم بر زبان می‌آورد، ولی همه آن‌ها هم درگذشته‌اند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44